کودکی با پاهای برهنه وبلاگ

عشـــــــق و جنــــــــون

عـکسهای بی نظیر وجذاب

گاهی وقتا اونقدر تو دنیای خودمون غرقیم که اصلا نمیفهمیم دور و برمون چی میگذره.

اونقدر با داشتههای خودمون سرگرمیم که قدرشون رو نمیدونیم. مثل این داستان که....

     

کودکی با پاهای برهنه بر روی برفها ایستاده بود. در حالیکه پاهای برهنهاش را روی برف جابهجا میکرد تا شاید سرمای برفهای کف پیادهرو کمتر آزارش بدهد، صورتش را چسبانده بود به شیشه سرد فروشگاه و به ویترین نگاه میکرد. در نگاهش چیزی موج میزد. انگار که با نگاهش ، نداشتههاش را از خدا طلب میکرد، انگار با چشمهایش آرزو میکرد.

 

زنی در حال عبور او را دید. او را به داخل فروشگاه برد و برایش لباس و کفش خرید و گفت: مواظب خودت باش. کودک چشمانش برق میزد و با چشمهای خوشحال صدایی لرزان پرسید: ببخشید خانم شما... شما خدا هستید؟! زن لبخند زد و پاسخ داد: نه... من فقط یکی از بندههای خدا هستم. کودک گفت: ميدانستم که با او نسبتی دارید.

 

 

 



نظرات شما عزیزان:

جوجو
ساعت10:20---8 ارديبهشت 1391
خیلییییییییییییییییییی قشنگ بود واقعاااااا یاتمام وجود بهم چسبید

ashkii
ساعت7:51---6 ارديبهشت 1391
پا به پای کودکی هایم بیا کفش هایت را به پا کن تا به تا
قاه قاه خنده ات را ساز کن باز هم با خنده ات اعجاز کن
پا بکوب و لج کن و راضی نشو با کسی جز دوست همبازی نشو
بچه های کوچه را هم کن خبر عاقلی را یک شب از یادت ببر
خاله بازی کن به رسم کودکی با همان چادر نماز پولکی
طعم چای و قوری گلدارمان لحظه های ناب بی تکرارمان
مادری از جنس باران داشتیم در کنارش خواب آسان داشتیم
یا پدر اسطوره دنیای ما قهرمان باور زیبای ما
قصه های هر شب مادربزرگ ماجرای بزبز قندی و گرگ
غصه هرگز فرصت جولان نداشت خنده های کودکی پایان نداشت
هر کسی رنگ خودش بی شیله بود ثروت هر بچه قدری تیله بود
ای شریک نان و گردو و پنیر ! همکلاسی ! باز دستم را بگیر
مثل تو دیگر کسی یکرنگ نیست آن دل نازت برایم تنگ نیست ؟
حال ما را از کسی پرسیده ای ؟ مثل ما بال و پرت را چیده ای ؟
حسرت پرواز داری در قفس؟ می کشی مشکل در این دنیا نفس؟
سادگی هایت برایت تنگ نیست ؟ رنگ بی رنگیت اسیر رنگ نیست ؟
رنگ دنیایت هنوزم آبی است ؟ آسمان باورت مهتابی است ؟
هرکجایی شعر باران را بخوان ساده باش و باز هم کودک بمان
باز باران با ترانه ، گریه کن ! کودکی تو ، کودکانه گریه کن!
ای رفیق روز های گرم و سرد سادگی هایم به سویم باز گرد!


نیلوفر
ساعت23:26---4 ارديبهشت 1391
سلام آبجی گلم خیلی بهت سر میزنم همش منتظر متن جدیدت هستم حتما از همون باحالا بزار که تکون دهنده عمق وجود آدما باشه مثل همون پسری با پای برهنه!
موفق باشی یا حق


reza
ساعت7:29---31 فروردين 1391
salam mamnon az in k sar zadi b man ....veb khobi dari bazam bhem sar bzan

النا
ساعت22:55---30 فروردين 1391
سلااااااااااام مينا جونم مرسي كه سر زدي خانومي بازم بيا عسيسم اپ شدي خبرم كن

نیلوفر
ساعت22:57---28 فروردين 1391
سلاک به آبجی نازم راستش من عکسات رو خیلی دوست دارم مخصوصا این بچه که تو برفه میدونی هر سری که میبینم واقعا منقلبم میکنه
موفق باشی
یا حق


النا
ساعت17:01---28 فروردين 1391
سلام گلم مرسي مينا جونم بهم سر ميزني عزيزم شعرتم خيلي قشنگ بود عزيزم ممنون

فاطمه
ساعت19:40---27 فروردين 1391
سسسسسلام گلم وبت عاليه مرسي عزيزم اومدي وبم خانومي

النا
ساعت13:21---27 فروردين 1391
سلام مينا جونم مرسي كه بهم سر ميزني عزيزم وبتم مثله هميشه عاليه گلم

نیلوفر
ساعت11:06---26 فروردين 1391
سلام خیلی متن جالبی بود راستش این عکس من رو خیلی تکون داد وبت فوقولاده قشنگه بیا خودتو تو سایتم لینک کن من خودمو لینک کردم موفق باشی
یاحق


اشک ها و لبخند ها
ساعت0:17---26 فروردين 1391
salam,webet yekam bishtar kar koni rosh khondani tar mishe,behar hal merci ke bem sar zadi.link shodi

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





نوشته شده در جمعه 25 فروردين 1391برچسب:داستان,داستان کوتاه,داستانهای کوتاه قدیمی,ساعت 22:29بدست مینا| |

Design By : ashkii341